سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 3
کل بازدید : 16549
کل یادداشتها ها : 4
خبر مایه


 

بسمه تعالی

یکی از دوستان دوران حوزه ازدواج کرد و صاحب دختری شد. این دوست ما ذاتاً آدم احساساتی بود و ما را نیز عاشقانه دوست داشت، چه رسد به دخترش.

روزی دور هم جمع بودیم و از رطب و یابس سخن می گفتیم که صحبت به همین مطلب رسید.

به او گفتم: می دانی خداوند انسان را درباره چیزهایی آزمایش می کند که آدمی بیشتر به آنها دلبستگی دارد؟

رفیقمان مستأصل شده گفت: خدایا مرا در این یک قلم آزمایش نکن که نمی توانم.

هفته پیش خواب دیدم در بیابانی تعزیه ای برپا است و من و محمد مهدی هم جزء بازیگران صحنه هستیم؛ با این تفاوت که من در سپاه امام بودم و محمد مهدی مخالف خوان بود.

در کنار صحنه، ساختمان شش هفت طبقه ای بود که محمد مهدی بالای آن رفته بود و از آنجا نقش «تیرانداز» را بازی می کرد.

تعزیه شروع شد و طرفین هم بازی خود را آغاز کردند؛ ولی پس از دقایقی، بازی جدی شد و صحنه تعزیه تبدیل به میدان جنگ گردید.

در این کارزار، «تیرانداز» کار خود را به خوبی انجام می داد و با تیر به گلوی یکی دو نفر زد و آنها را کشت. از این سو، به من و کس دیگری دستور دادند «تیر انداز» را سر جایش بنشانید.

ما نیز از ساختمان بالا رفتیم تا جلوی او را بگیریم. زمانی که به بام رسیدیم، «تیرانداز» با یک تیر دیگر همراهم را زد و او را کشت؛ ولی من به «تیرانداز» رسیدم و تیرها را ازدستش گرفتم.

علاوه براینکه به تندی دعوایش کردم که چرا مخالف خوان شده است. و تو می دانی که گفته اند تنبیه بدنی، همه جوره تأثیر ضد تربیتی دارد.

به همین دلیل زیاده روی! نکردم. در همین احوال بودیم که ناگهان متوجه شدم «تیرانداز» تیری که مخفی کرده بود را در چله نشانده و این بار سینه امام را نشانه رفته است.

فرصتی برای فکر کردن و تربیت کردن نبود. به سرعت نزدیکش رفتم و او را از بالای ساختمان به پایین پرتاب کردم.

ادامه مطلب...

  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ